بنیتابنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

بنیتا دختر بی همتا

باورت گر بشود گرنشود

حرفی نیست ...اما ...!

نفسم میگیرد درهوایی که نفسهای تو نیست .

سلام بعداز مدتها

خيلي وقته كه وقت نكردم بيام وبلاگت رو آپ كنم ازبس كه شيطوني اين بار اومدم كلمه هايي كه ميتوني بگي رو اينجا بنويسم اولين كلمه كه ياد گرفتي بگي نه بود هرچي ازت ميپرسيديم ميگفتي نه البته جديدا اره هم ميگي . ددر ماماني آب بده بابا نه اري رفت ني ني اينم چند تا عكس خانوم مهندس آخه تو اون تو چيكارميكني ؟ اين موش موشي مامانه بنيتاو خاله ش حدس بزنيد بنيتا كجاست؟   ...
8 مهر 1392

اولين گردش بنيتا درپارك

عزيز دلم اصلا نميدونستيم كه اينقدر ميخواي از بازي تو پارك لذت ببري والا زودتر ازاينا پارك ميبرديمت اينم چند تاعكس از اولين بازي تو توي پارك   ...
13 تير 1392

سفر به اصفهان

ماماني الان كه دارم برات مينويسم شما يك سال و يك ماهه هستي البته الان خوابيدي كه من ميتونم با خيال راحت كارمو بكنم .تقريبا يه هفته ميشه كه از سفربه اصفهان برگشتيم اينم چند تا عكس يادگاري از سفر به اصفهان ...
13 تير 1392

تولديك سالگي

امروز روز تولدتوست ومن هرروز بيش ازپيش به اين راز پي ميبرم كه توخلق شده اي براي من كه زيباترين لحظات رابرايم بسازي..... عزيز دلم تولدت مبارك
29 خرداد 1392

يازده ماهگي

سلام خوشگل مامان ،سلام عسل مامان ببخش مامان رو كه ديربه دير ميام تا وبلاگ رو آپ كنم همش هم تقصير خودته كه اينقدر شيطوني ميكني و نميزاري به كارام برسم حالاكه خوابيدي فرصت كردم بيام ،تقريبا ازعيد توميتونستي چندقدم بدون كمك راه بري حالا كه چندروزي هست كه وارد دوازده ماهگي شدي اون دوقدم تبديل به تقريبا ده قدم شده ،قربون راه رفتنت برم من،از كلمه هايي كه ميتوني بگي الو كه هرچي دم دستت باشه ميچسبوني دم گوشت و ميگي الووو،چشمك زدنت كه خيلي بامزه ست دوتاچشات رو ميبندي اگه بتونم ازت عكس بگير حتما ميام تووبلاگت ميزارم
26 فروردين 1392

اولين سرماخوردگي

سلام ماماني الان دوروزه كه حالت اصلا خوب نيست سرماي بدي خوردي وهمش سرفه ميكني اصلا لب به غذا نميزني مامان خيلي برات ناراحته. خداكنه هرچه زودتر حالت خوب بشه وبه شيطونيات ادامه بدي
18 اسفند 1391