بنیتابنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

بنیتا دختر بی همتا

بنیتا درسه ماهگی

امروز بیست وپنجم ماه رمضونه و بیست و چهارم مردادماه امروز سه ماهه که خدا بنیتای عزیزمون رو بهمون داده اصلا باورم نمیشه یک ماه از اون موقع که اومدم نوشتم که دوماهه شده میگذره تو عزیز دلم یه ماه دیگه بزرگترشدی اینم یه عکس از سه ماهگیت ...
24 مرداد 1391

خاطره زایمان

به نام او که افرید تو را ومرا شاهد لحظه ی افرینشت کرد تا عظمتش را بیشتر باور کنم وغرق وجودش شوم. هنوز باور ندارم که تکه ای از وجودش را به من بخشیده...هنوز باور ندارم که مرا لایق این نعمت عظیم دانسته ومن شاکرم بخاطر لحظه به لحظه ی ان روز.شاکرم خدایم را بخاطر هر ان دردی که وجودم را فرا میگرفت ومرا به تو نزدیکتر میکرد.شاکرم ربم را بخاطر اینکه مرا شاهد لحظه ی افرینش کرد......   شب 23ام اردیبهشت ساعت 9:45 بودکه درد کوچیکی رو زیر شکمم حس کردم خیلی منتظر این لحظه بودم کم کم دیگه داشت دیر میشد آخه 40 هفته و یک روزم بود با بخش زایمان بیمارستان جم تماس گرفتم و با پرستار کشیک صحبت کردم که گفت خودتو زود برسون بیمارستان ....
18 مرداد 1391

بدون عنوان

بنیتای مامان, امروز تو یک ماهت شد  امروز با خاله مریم و باباجون بردیمت دکتر .خیلی خوشحال شدیم وقتی خانم دکتر گفت بنیتای من تو  یک ماه ٩٠٠گرم وزن اضافه کرده تازه قدت ام ٥٥سانت شده . هوووووووراااااااااااااا عزیزدلم سه سانت قدش بلندتر شده مامانی دکتر به من گفت طی ١ ماه: قد:٥٥cm اندازه دور سر:37cm وزن: 4k و 350g   ...
24 خرداد 1391

جوجه ی با هویت من

عزیزم دیروز صبح بابایی با عجله رفت ثبت احوال که برات شناسنامه بگیره همش دلهره اینو داشتم که اسمتو ثبت احوال قبول نکنه تا اینکه بابایی ساعت9:45 صبح مسیج داد که شناسنامه ات صادرشد وبالاخره نی نی من صاحب هویت شد سبد گلی که بابا با شناسنامت اورد قرارشده بود روزی که شناسنامه ات رو گرفتیم مامان جون و باباجونت اینارو برای شام دعوت کنیم و همزمان با اذان مغرب باباجونت درگوش ات اذان بگه .نزدیک اذان بود که هممون جمع شدیم باباجونت درگوش ات اذان گفت قربونت برم فیلمشو خاله جونت گرفته بعدا که بزرگ شدی ببینی... فرشته خوشگلم قبل رسیدن مهمونا بنیتا و عمه لیلا عکس دسته جمعی   ...
31 ارديبهشت 1391